- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
من چُنان باد صبا، مُشک فشان میآیم دستبـوسی طرف پـیـر مـغـان میآیم گاه با شوق وصال و گهی از درد فراق! گاهی اوقـات چـنـین، گاه چنان میآیم جان گرفـتـیم ز پابـوس عـلی اولِ راه به امیدی که دهم پیش تو جان، میآیم گفتم: امسال اگر قسمت من بود طریق مـن پـیـاده عـوض دخـتـرتـان مـیآیـم چــقــدر آبـلـه در راه، دهـن وا کــرده روضه دارم به نظر، گریه کنان میآیم پـای مـا خـار نــدیـده ز تـوان افـتــاده تا خود کربوبلا مرثـیه خـوان میآیم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا در بازگشت به کربلا
دارد نسیم میوزد این بوی کربلاست چشم و دلم در آرزوی روی کربلاست برگشتم از سفر؛ سفر رنج و داغ ودرد پُر شد تـمام سـیـنهام از نـالههای سرد برگشتهام که گریه و زاری کنم حسین اشکی به روی قبر تو جاری کنم حسین شکرخدا که زنـده رسـیدم از این سفر با اینکه هیچ خیری ندیدم از این سفر بر چـهـرهام نـشانی صـد داغ را ببین جـای هـزار ضـربـۀ شـلاق را بـبـیـن هرچند سر شکسته ولی سر شکسته نه هرچند دل شکسته ولی پر شکسته نه سوغـاتم از سفر شده پیـراهنت حسین این یـادگـار مـانـده بـرای منت حسین برگشتهام ولی نه من آن خـواهر توأم آئـیـنـهای تــمـام قـد از «مــادر» تـوأم هر چـنـد بُـردهانـد مرا مـجـلس حـرام تا با خـیـال خـویـش بـگـیـرند انـتـقـام هرجاکه شدبه پای غمت خطبه خواندهام ”ابـن زیـاد” را سرِ جـایش نـشـانـدهام در شام و کوفه در پی تو دربـدر شدم با خـنـدههای قـاتـل تـو هـمـسـفـر شدم هرکس که بود زخم سرت را نشان گرفت می زد تو را و از من دلخسته جان گرفت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا در بازگشت به کربلا
پیری زمین گیرم، صبوری ناخوش احوال حس میکـنم افـتـادهام از شیبِ گودال یـادم نـرفــتـه ذوالـجـنـاح بـیسـوارت یــادم نــرفـتـه دخـتــران بـیقــرارت یـادم نـرفـته سنگ بر آئـیـنهات خورد یادم نرفته چکمهای بر سینهات خورد یـادم نـرفـتـه گـریـهام سـیـلاب میشد طـفـلـی رقـیـه پـا بـه پـایـم آب میشـد زهـرا شـدم، در تـنـگـنـا آتـش گـرفتم من زودتـر از خـیـمـههـا آتـش گـرفتم از کـربـلایت زخـمـی و بیبـال رفـتم بـا چـشـم هـایـی تـار از گـودال رفـتـم از حال و روزم بیخـبـر بودم بـرادر با شمر و خولی هـمـسفـر بودم برادر با دست خـالی جنگ آن اغـیـار رفـتم بـا چــادر خـاکـی ســرِ بــازار رفـتــم خاکستر غـم، بر سر من ریخت کوفه خورشید را از شاخهای آویخـت کوفه رفـتــم، بـرای مــانـدن اســلام رفــتـم بـا آسـتـیــنـی پـاره شـهـر شـام رفـتـم از خـنـدههای سـاربـان رنجـیـد زینب آخـر سـرِ دروازه را هـم دیــد زیـنـب از راههای سخت و بیبـرگـشت رفتم با دستهـایی بـسـته پـای طشت رفـتم پـیـراهـنت را سـوخـتـم تا پس گـرفـتم با خونِ دل عـمـامـهات را پس گرفـتم در قـتـلـگـاه غـم، زمـین گـیـرم برادر دارم به قـتـل صـبـر میمـیـرم بـرادر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا در بازگشت به کربلا
من آن عـقـیـله، بضـعـۀ پاک بـتولم من روضه خـوان مـقـتل آل رسولم من کوه صبرم، داغِ غم بسیار دیدم من مـادرم بـیـن در و دیــوار دیـدم من فرق خونین پدر را دیدهام… آه در طشت خون، لخته جگر را دیدهام… آه ای وای من دیـدم تمام صحـنهها را بالای تل، غوغای شمر و ضربهها را من کاخ ظلـم شامیان ویـران نمودم با خطبههای حـیدری طوفان نمودم من کوفه را یک بار دیگر فتح کردم من شام را با چند دخـتر فـتح کردم من زیر و رو کردم بساط ظالمان را مـن آبـرو بـردم، تـمـام کـافـران را پـیـغـمـبرم، پـیـغـام تو تا شـام بُـردم اما هزاران سنگِ رویِ بام خوردم من زینبم با سینهای خون و دلی ریش من زینبم اما کمی نـیـلی تر از پیش ای عالـم و آدم گـرفـتـار و فـقـیرت بـودم بــلاگـردان طـفـلان اسـیـرت هر چند زینب بعد تو بیبال و پر شد هر جا که آمد ضربهای، زینب سپر شد از کـربـلا تا شـام خـوردم تـازیـانه سر تا به پایم گشته چون گل پر نشانه برخیز و خواهر را ببین، ای یار زینب من زینب شـرمـنـدهام، سالار زینب رفـتـیـم از این خاک غربت با رقیه برگـشـتـهام حـالا ببین اما رقـیه…
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا در بازگشت به کربلا
سَرو رفتم از کنارت، قد کمان برگشتهام سبز رفتم مثل یک برگِ خزان برگشتهام سـوخـتـم بیسـایۀ تـو زیـرِ نـور آفـتـاب باز، حـالا زیر چـترِ سایـبان برگـشـتهام خاکِ روی قبر تو حیثیت عرشِ خداست از زمینِ پست، سوی آسـمان برگـشتهام باز هم مثل همیشه حال زینب را بپرس یا به چشم خود ببین که ناتوان برگشتهام نیمۀ من بودی و در نیم روزی کُـشتنت جانِ من بودی و حالا نیمه جان برگشتهام مستـندتر از منِ زینب نبـاشد مقـتـلی… روضهها را درک کردم روضه خوان برگشتهام رفتی و بر پیکرم رنگِ کبودی نقش بست بینشان رفتم از اینجا با نشان برگشتهام پیکرم را آب کرده داغ دوریات حسین! من شبیه پوستی بر استخـوان برگشتهام من که رزق آسمانها و زمین را میدهم از دیـارِ نـذری خـرما و نـان برگشتهام غیرت اللهم! تو رفتی حُرمت من خُرد شد از مـیان مجـلـس نامـحـرمان برگـشتهام داغـدارِ قـاریِ قـرآنـم و بـزم شـراب… از کنارِ تشت و چوب خیزران برگشتهام خواستم باشم امانت دار … آخر هم نشد من بدون دخـترِ شیرین زبان برگـشتهام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا در بازگشت به کربلا
آمدم! زانـو زدم گـریان، کـنار پـیکـرت تـازه شد داغ بـلایـایی که آمد بر سـرت ردّی از خون تو بر خاک و هنوز افتاده است نیزههایی سرشکسته، سنگ ها، دور و برت مانـده حسرت بر دلم ایکاش برمیداشتم از قـفایت نیز چندین بوسه مثلِ حنجرت میسپردی کاش با دستِ خودت، دستِ رباب تا نـمیافـتـاد دستِ دیگـری انگـشـتـرت آتشی در سینه دارم بس که هنگام وداع حالت بغضِ حسن را داشت بغضِ آخرت خواهری کردم برایت؟ یا که نه؟! روز دهم سعی کردم که نباشم از سیاهی لشکرت راستی دروازهٔ ساعـات خیـلی بد گذشت بیشتر آنجا که رقصیدند پیـش خواهرت شد سرازیر از نگاهم اشک، تا جریان گرفت قطره اشکی بر ستونِ نیزه از چشم ترت هیچ از حال پـسرهـایم نپـرسـیدم، تو هم شک ندارم که نمیگیری سراغ از دخترت!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا در بازگشت به کربلا
ای صید پَـر کـنده پَرت را پس گرفتم همسنگـر من سنگـرت را پس گرفـتم خـیـلی برای پـرچـمت سخـتی کـشیدم تـا بــیــرق آبآورت را پـس گـرفـتـم از پـنـجـۀ غــارتـگــران جـسـم قـاسـم عـمـامـۀ پـیـغـمـبـرت را پس گـرفـتـم پـیــراهـنـت را پـس نــمـیدادنــد امــا مـن یـادگـار مـادرت را پـس گـرفـتـم با گـرگها جـنگـیـدهام ای یـوسف من تا عضو عـضو پیکرت را پس گرفتم رأس تو را «بازیچه» خود کرده بودند از دست سربازان سرت را پس گرفتم ای زیــنـت دوش نــبــیالـلـه خـــاتــم از دشمنان انگـشتـرت را پس گـرفـتم قدری رباب آرام شد، وقتی که فهـمید مـهـد عـلـیّ اصغـرت را پس گـرفـتـم دیگـر به درد او نخـواهـد خـورد امـا خـلخـالهـای دخـتـرت را پـس گرفـتم من کـوفه را با خـطبههـایم فـتح کردم حـیدر کجایی کـشورت را پس گـرفتم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
آنگونه که حاجی ست در احـرام پیاده من هـم شـدهام سـوی تـو اعـزام پـیاده طـوفـانم و میآیم و در حـلـقـۀ عـشّاق بـر خویـش سـوارم ولی از نـام پـیاده بر عـرش سوارش بکـنی روز قیامت هر کـس طرفـت آمـده یک گـام پـیاده ای خاص ترین عـام، میآیـند دوبـاره خـاصان طـرفـت در مـلاء عـام پـیاده ای کاش بگویند که در راه حـرم مُرد یـک شـاعـر ایـرانـی نــاکــام، پــیـاده زینب شده از نـاقـه پـیـاده که بـیـایـنـد بـر تـسـلـیـتـش لــشـکــر خُـدام پـیـاده زینب شده از ناقه پیاده که به هر حال بــاران شـود از ابـر سـرانجـام پـیـاده امـروز ز نـاقـه اگر افـتاد به سـرعت یـک روز ز نــاقــه شــده آرام پـیــاده زانـوی قــدح بـوده و بـازوی پــیــالـه هر جا که شـرابـی شده از جـام پـیاده از کـرب و بلا رفـته پیاده طرف شام تـا کــرب و بــلا آمـده از شـام پـیــاده شامی که در آن از پسِ هفده سرِ بر"نی" خـورشیـد شـده بر سـر هـر بـام پـیاده ناموس خدا،زینب کبری،به زمین خورد تـا بـیـن خـلایـق شـود اســلام پــیــاده
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
گر خـزانی شدهام باغ و بهارم اینجاست هـمـۀ زنـدگیام، دار و نـدارم ایـنجـاست چه کسی گفته که زینب حرمش در شام است؟ بـگـذاریـد بـمیـرم که مـزارم ایـنجـاست شاخـهای گـل و کمی آب به زینب بدهید که بـپاشم سر این قـبر، نگـارم اینجاست مینشیـنم مگر از خاک سر آرد بیـرون من ز شام آمدهام صبح قـرارم اینجاست کوچک است آه ولی قبر علی اصغر نیست به خـدا قـبر عـلـمـدار و ندارم اینجاست با چه حالی بروم سـوی مدیـنه چه کنم؟ من که هم جان و دلم، هم کس و کارم اینجاست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
بال و پرم شکـست ولی نهضت تو ماند این قـامـتـم خـمـیـد ولی عـزّت تو مـاند گـیسوی من سپـید شد و روی من کـبود تـا پـرچـم ولایـت تـو هـیـبـت تـو مـانـد عـیـبی نـدارد از تو مرا دشمنـت گرفت چـون با دعای مـادرمان تـربت تو ماند بـیحـرمـتی اگـر چـه به آل رسـول شـد امّـا قـسـم به آل عـلی حـرمت تـو مـانـد نـاگــفــتـههـای شـام بـمـانـد بـرای بـعـد فـریـادهـای قــافـلـۀ غــربـت تـو مــانـد با خـطـبـههای کـوفـه و شـام امـامـمـان از مـقـتـل تو تا به ابـد دولـت تـو مـانـد هل من معین تو شده "صوت الحزین" من در بـینِ نسلها نَـفَـس حـضرت تو ماند یـک آشــنــا نــبــود اگـر یــاریام کـنـد تا روز حشر، درد و غـم محنت تو ماند برگـشتـم از اسارت و شـرمنـدهام ز تـو در گـوشۀ خـرابـه گُـل زیـنت تـو مـانـد جـای عـلیاکـبـر و عـبـاس و قـاسـمـت یک کاروان اسیـر پِـی نـصرت تو ماند بُـردم پـیـام فـاطـمیات را به هـر دیـار خصمت فـنا شد و عَـلـَم قـدرت تو مانـد بـا این هـمه مـصائب سنگـین این سفـر دین زنده مانـد و رایحۀ عـبرت تو ماند
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
ای کـربـلا به قـافـلـۀ کـربـلا بـبـین حـال مسـافـرانِ به درد آشـنـا ببـین مـا زائـران خـون خــدائـیـم کـربـلا بر کـاروان زائـر خـون خـدا بـبـین سوغات درد و خون جگر ارمغان ماست احـوال ما ز وضع پـریشان ما ببین من زینبم که درد چکد از نگـاه من در هر نگـاه شعله چـندین بـلا ببین رویم کبود و دست کبود و بدن کبود یـاس کـبود گر که ندیـدی مرا ببین اطفال را به گردن و بازو و دست و پا آثـار تـازیــانـه و بـنـد جــفـا بـبـیـن هر یک کنار قـبر شهیدی کند فغان هر بلـبـلی کـنار گـلی در نـوا ببـین از سجدههای نیمه شب و خطبههای روز بشکـستهایـم پـشت سـتم را بـیا ببین هر جا کنند فـتح، گذارند یک سفیر وین رسم تازه نیست، بود هر کجا ببین ما نیـز بر رقـیه سپـردیم کـار شـام تا او کـند سفـارت عـظما به پا ببین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
بـاز آوای جـرس بـر جگـرم آتـش زد اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد پـارههای دلـم از چـشـم تر آیـد بیرون
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
سلام ای نازنین آلالههای سرخ زهرایی که بشکفتید روی نیزهها در اوج زیبایی سلام ای یوسف بیپیرهن! ای بحر لب تشنه! سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی! زجا برخیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت! که از بهر تو آب آوردهام با چشم دریایی اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر میگفتم که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی اگر از شام میپرسی زننگ شامیان این بس که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکـنده که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی خـدا دادِ دل ما را ز اهـل شـام بـسـتـانـد که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی قبول حضرتت افتد که همچون ابر باران زا به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
به زخمهای تنت چون اشاره میکردم به دامن از مژه جاری ستاره میکردم بـرای رفـتنِ تا کـوفـه، داشـتـم تـردیـد به مـصحـف بدنت اسـتخاره میکردم ز سیل گریه لـرزان خـویش در کوفه خـراب پــایــۀ دار الامـاره مـیکــردم کـبـوتـران حـریـم تو را به هر منـزل به قـصد منزل دیگـر شماره میکردم به طشت زر به لبت چوب خیزران میزد یزید و، من به تحـیّـر نـظاره میکردم به سینه چنگ زنان خیره میشدم به رباب چو یـاد تشنـگی شیـرخـواره میکردم به قطره قـطره اشکم ازین سفـر تائب هـماره آب، دل سنگ خـاره میکـردم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
آمـده سـرشـکـسـتـه مـحـنـت آمـده اشک ریـز بُـت شکـنت الـســلام ای مـرمــلٌ بـدمــاء چه خبر از هـزار زخـم تنت از دو تا لالههای من چه خبر چه خبـر از سپـاه بـیکـفـنت حال شش ماهه حرم خوب است؟ چه خبر از دو حیدر حسنت؟ خیز و بنگر به حال و اوضاع اولـیـن کـاروان سیـنـه زنـت عـلـم مـا شـکـسـتـه گـهـواره پرچـم ماست کهـنه پیـرهـنت جمع ما روضه خوان نمیخواهد نـوحۀ ماست نـام دل شکـنت تن هشتـاد و چـند عـزادارت وضع بهـتـر نـدارد از بـدنت خیز و بنگر به موسفـیـدانت بر سـپـاه کـبـود و گـریـانـت یـاس بودم که پرپـرت شدهام قـد کـمـانی حـنجـرت شـدهام قـتلگـاهـت عجب حرایی شد وحـی آمـد پـیـمـبـرت شـدهام اقراء اقراء رسید و حس کردم آخـرین تیـر لـشکـرت شدهام پیکر و موی من سیاه و سفید چه قدر شکل مـادرت شدهام یار بیسر، سرت سلامت باد من عـزادار دخـتـرت شـدهام چـشمهـایـم نـشد شبـی بـستـه بس که دلـواپس سرت شدهام بانی اشک خون صبح و شب طالب خـون حـنجـرت شدهام در مـیان مـحـلـههـای یـهـود حـیدر جـنگ خـیـبرت شدهام آب رفــتــم کــمـان شـدم امـا پس گرفتم سرت ز خو لیها آسمان سر به زیر شد ای وای خواهر تو اسیـر شد ای وای قـسـمت پـارههـای پـیکـر تو تکههای حصیر شد ای وای نـگــران ربـاب هـســتـم مـن در اسارات چه پیر شد ای وای رفت عباس و هر کس و ناکس سر طفل تو شیر شد ای وای شـکـم خـالـی سـه سـالـه تــو لگدی خورد و سیر شد ای وای حـوریت در خـرابـه ملـعـبـۀ عقدهها از غدیر شد ای وای سهم طفـلان وحی خیرات و لـقـمههای پـنـیـر شد ای وای اشک هـامان بسـاط تـفـریـح مردمانی حـقـیر شد ای وای رفتی و شعله گشت یاور من معـجـرم را ببـیـن بـرادر من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
عـذار نیـلی و قـدّ خـم و چـشم تر آوردم گـلاب اشک بهـر لالـههای پرپر آوردم زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن که از جسم شهیدانت، دلی زخمیتر آوردم تمام یاس هایت را به شام از کربلا بُردم چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم مسـافـر از برای یـار سوغـات آورد اما من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم اگرچه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم تو بر من از تن بیسر خبر ده ای عزیز دل! که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم زاشک چشم و سوز سینۀ مجروح وخون دل همانا مرهمت بر زخـم های پیکر آوردم قـدِ خم، مویِ آشفـته، تنِ خسته، رخِ نیلی به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم زسیل اشک دریا کردهام چشم محبان را به آهـم شعـلههـا از سیـنۀ میثم بـرآوردم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم قـطرهام اما سرِ دریـا شدن دارم دوبـاره میروم خود را در اقیانوس نور تو بشویم حُرّم و دارم به سمت شاه برمیگردم ای کاش گرچه دستم خالی است اما نریزد آبرویم لطف تو حتی مجال شرم را از من گرفته مرحمت کردی نیاوردی بدیها را به رویم پابرهنه میدوم سوی تو مست از جام عشقم قطره قطره چای شیرین عراقیها سبویم آنقدَر مستم که گاهی از خودم میپرسم اصلا من به سوی تو میآیم یا تو میآیی به سویم؟ بیتو سر شد در میان حیرت و غفلت، جوانی با تو اما آب رفـته باز میگردد به جویم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
تـمام دشت به حـالـم نـظاره میکردند به یکـدگر پی غـارت اشاره میکردند بـرای بـردن یـک گـوشـوارۀ نـاچـیـز حرامیان به خـدا گوش پاره میکردند ************************ رونــمـایـم از ســفـر کــوه غــم اسـت قـامـتـم از کـولـه بـار غـــم خـم اسـت از مــیــان ایـن هــمـه طـفــل یــتــیــم دخـتــر شـیـریـن زبــان تـو کـم اسـت ************************ بیتـو بـبـیـن کـبـوتـر بیبـال میشـوم از گـریـۀ زیـاد چـه بـد حـال میشـوم تا پلک مینهـم به روی هم حسین من گـویا دوبـاره وارد "گـودال" میشـوم
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
دلم هـوای حـرم کرده حضرت ارباب تو را به جان عـزیزت بیا مرا دریاب دوبـاره شـور پیـاده روی به سر دارم شبانه سوی حرم، گریه، زمزمه، مهتاب نه خـرج راه و نه ویزا و نه گذرنامه سفـر، رسیـده! مهـیـا نمیشـود اسـباب دو چشم سرخ و دل آشوبههای بیپایان سزای این دل بیتاب و دیدۀ بیخواب هـوای سـیـل خـروشـان زائـران دارم مرا بـبر که نـمانـم اسیـر این مـرداب تمام آرزوی من جواب این حرف است سلام حضرت خورشید و ماه عالمتاب شهـیـد راه ظـهـور و زیـارتـم گـردان تو را به جان رقـیه مـرا بخـر اربـاب
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در بازگشت به کربلا
از هُـرم آتش عـطشت آفـتاب سـوخت از خشکی لبت جگر نهـر آب سوخت از بس برای ماتـم تو نـوحه خـواندهام از سوز نالـهام دل زار ربـاب سوخت با شرح روضههـای تو بیـن مـقـاتـلت هر حرف و سطر و صفحه میان کتاب سوخت مهـلـت نـداد داغ تـو آهـم به لـب رسد قـلبم کنار مقـتـل تو بیحـساب سوخت پرسیدم از تو ای تن زخمی سرت کجاست رگ های گردن تو به وقت جواب سوخت لبهای خشک چوب، به حال لبت حسین هنگام خواندن تو به بزم شراب سوخت مُـردم پس از غـم تو ولی بیـشتـر دلـم وقتی که شد محاسنت از خون خضاب سوخت آتـش گـرفت جـان و تـنم بعـد رفـتـنت حتی وجود خواهر تو بین خواب سوخت
: امتیاز
|
مناجات اربعینی با سیدالشهدا علیه السلام
لب تشنهای و از لب نِی کام بُردهای با کـربـلا دل از هـمه ایـام بُـردهای آب فـرات و آب حـیـاتـنـد تـشـنهات آب بـقـاء را تـو لـبِ جــام بـردهای با اشک و نوحه و علم و روضه و عزا تا قـلب کـفـر، پرچـم اسلام، بردهای روز ازل که نـوکـرِتـان تا اَبـد شدم با إذن فـاطـمه، تو مـرا نـام بردهای عادت نکردهایم، بجز خوانِ نعمتت مـا را کـنـار سـفـرۀ اکـرام بـردهای آری سعـادتِ بشریـیَت بدست تست تو بَـرده را، به بنـدگیِ تـام بـردهای عالَم فقیرِ شور و شعورِ حسینی است چون عقل و عشق را تو به فرجام بردهای والله دشـمنـانِ تو تا حـشر بـاخـتـنـد تاریخ را تو، تا به سرانجام بردهای یک اربعین، هزار هزار اربعین شده یک قافله، اگر چه تو از شام بردهای مـفـهـوم تَر ز مـأذنـهها و مـنـارهها تکـبیر را تو بر سرِ هر بام بردهای با رأس خویش بر سر نی ها و کنج دِیر اسـلام را به شیـوۀ گـمـنـام بـردهای وقتی که تو پناه به عـباس میبـری یعنی برای خیمه چه پـیغـام بردهای زینب ولی، بدونِ علمدار، بیحسین میگفت با سرت، تو مرا شام بردهای مهدی اگر که صبح و مسا گریه میکند ارثی است که تو از همه اقوام بردهای
: امتیاز
|